آموزش زبان انگلیسی با عنوان آیا کودکان افکار ما را می خوانند
آموزش زبان انگلیسی با عنوان آیا کودکان افکار ما را می خوانند | در ذهن این بچه چی میگذره؟ اگه شما این سوالو 30 سال پیش از مردم میکردی بیشتر مردم, از جمله روانشناسان میگفتن این بچه غیر منطقی نامعقول و خودخواهه- که نمیتونه دیدگاه شخص دیگری را بپذیره یا علت ومعلول را بفهمه. در 20 سال گذشته علوم رشدی این تصویرو کاملا دگرگون کردهاند. درنتیجه به دلایلی ما فکر میکنیم که تفکر این کودک مثل تفکر شاخصترینِ دانشمندان است.
00:34
بذارید یک مثال در این خصوص براتون بزنم. یک چیزی که این بچه میتونه در حال فکرکردن به اون باشه، که میتونه در ذهنش باشه، اینه که تلاش کنه بفهمه که در ذهن اون یکی بچه چی میگذره. در هر حال، یکی از مشکلترین کارها برای همه ما فهمیدن اینه که باقی افراد به چی فکر میکنن و چه احساسی دارن. و شاید سختترین آنها فهمیدن اینه که فکر و احساس سایر افراد دقیقا شبیه فکر و احساس ما نیست. هر کسی که در سیاست فعال بوده میتونه تایید کنه که برای بعضی افراد این کار (درک فکر و احساس آدمهای دیگه) چقدر سخته. ما میخواستیم بدونیم آیا خردسالان و کودکان میتونند واقعا این مساله عمیق رو درباره سایر افراد بفهمند؟ حالا سوال اینه: ما چطور از اونا اینو میپرسیدیم؟ از همه اینها گذشته، خردسالان نمیتونند خوب حرف بزنند و اگه شما از یک بچه 3 ساله بپرسید که بهتون بگه به چی فکر میکنه آن چیزی که دستگیرتون میشه یک روند صحبت زیبا و هشیارانه با خود درباره اسبهای کوچولو و جشن تولدها و چیزهایی شبیه اینه. حالا ما واقعا چطور سوالات را ازشون میپرسیم؟
01:28
خوب این این کار با راز بروکلی انجام شد. آنچه ما – یعنی بتی راپاچولی که یکی از دانشجویانم بود و من-انجام دادیم این بود که دو کاسه غذا به بچهها دادیم: یک کاسه کلم بروکلی خام و یک کاسه از نوعی شیرینی خوشمزه. حالا همه خردسالان حتی در برکلی (Berkley) شیرینی را دوست دارن و کلم بروکلی خامو دوست ندارن. (خنده حاضرین) ولی بعد آنچه بتی انجام داد این بود که از هرکاسه یه کم غذاها رو مزه کرد. و طوری رفتار میکرد که نشون میداد اون غذارو دوست داره یا نداره. در نتیجه نصفی از زمان را صرف این کرد که نشون بده او شیرینی هارودوست داره و کلم بروکلیرو دوست نداره- مانند یک بچه و هرشخص عاقل دیگری. اما نصف دیگر زمان رو صرف مزه کردن کمی بروکلی و گفتن این کرد که “اوممممممممم بروکلی. من بروکلی خوردم. اوممممممم” و بعد او یک تکه از شیرینی را مزه میکرد، و میگفت “اییییی شیرینی. من شیرینی خوردم. ایییییی.” در نتیجه او طوری عمل کرد که انگار چیزی که اون میخواد درست برعکس چیزیه که بچهها میخوان. ما اینو با بچههای 15 تا 18 ماهه انجام دادیم. و بعد او باید دستشو دراز میکرد و میگفت “میتونی یه کم به من بدی؟”
02:36
ما میخواستیم ببینیم که بچهها چه چیزی بهش میدن آنچه که خودشون دوست داشتن یا آن چیزی که او دوست داشت؟ و مسئله قابل توجه این بود که بچههای 18 ماهه که به سختی میتونستن راه برن یا حرف بزنن اگه شیرینی دوست داشت به او شیرینی میدادن و اگه بروکلی دوست داشت بروکلی میدادن. از طرف دیگه، بچههای 15 ماهه کلی بهش زل میزدن و اگه طوری رفتار کرده بود که بروکلی دوست داره انگار اونا درک نمیکردن. و بعد از اینکه بهش کلی زل میزدن فقط بهش شیرینی میدادن، یعنی چیزی که اونا فکر میکردن همه باید دوست داشته باشن. در نتیجه دو چیز قابل توجه در اینباره وجود داره. اولیش اینه که این خردسالان 18 ماهه قبلا این اصل واقعا عمیق رو درباره طبیعت انسان کشف کردن که ما همیشه یک چیزو نمیخواهیم. و افزون بر این، اونا احساس کردند که باید کار رو طوری انجام بدن که به دیگران کمک کنه به آنچه که میخوان برسن.
03:23
حتی قابلتوجهتر اینکه این حقیقت که خردسالان 15 ماهه این کار رو نکردن نشون میده که این خردسالان 18 ماهه این اصل عمیق و ژرفو درباره طبیعت انسان در طی این 3 ماهی که از پانزدهماهگیشون گذشته بود یادگرفته بودند. در نتیجه بچهها از آنچه که ما فکر میکردیم هم بیشتر میدونن و یاد میگیرن. و این فقط یکی از صدها و صدها مطالعات انجام شده در بیست سال گذشته است که عملا آن را نشان میدهد.
03:47
سوالی که شما ممکنه بپرسید اینه: چرا بچهها اینقدر زیاد یاد میگیرن؟ و چطور ممکنه که بتونن در یک دوره زمانی کوتاه انقدر زیاد یاد بگیرن؟ منظورم اینه که اگه به بچهها سرسری نگاه کنیم اونا کاملا به دردنخور به نظر میرسن. و در واقع به انحاء مختلف، اونا از به دردنخور هم بدترن، چرا که ما مجبوریم زمان و انرژی زیادی صرف زنده نگه داشتن اونا بکنیم. اما اگه برای پاسخ این معما که چرا ما زمان زیادی صرف مراقبت از این بچههای بیاستفاده میکنیم به تکامل نگاه کنیم معلوم میشه که واقعا یک جواب وجود داره. اگه ما انواع گونههای حیوانی رو بررسی کنیم، نه فقط به گونههای نخستیها بلکه همچنین به سایر پستانداران، پرندگان، وحتی کیسهدارانی مانند کانگوروها و ومبتها نگاه کنیم نتیجه میگیریم که یک رابطهای بین طول مدت بچگی یک گونه و اندازه بزرگی مغزشون در قیاس با بدنشون و میزان هوش و انعطافپذیریشون هست.
04:42
و از این نظر عکس انواعی از پرندهها در اونجا هست. در یک طرف، یه کلاغ کالدونیای جدید هست. و چندین گونه از کلاغ و زاغ و نظایر آنها هستند که بطور باورنکردنیای باهوشند. اونا از بعضی نظرها به اندازه شامپانزهها باهوشند. و این پرندهایه که روی جلد مجله ساینسه (Science) که یادگرفته چگونه از یک ابزار برای تهبه غذا استفاده کنه. از طرف دیگه، ما دوستامون یعنی مرغ و خروسهای اهلیمون رو داریم. و جوجهها و اردکها و غازها و بوقلمونها اساسا خیلی خنگ هستن. در نتیجه اونا در برداشتن دانه غلات خیلی خیلی ماهرند اما درانجام هیچ کار دیگهای مهارت ندارن. خوب این نشون میده که بچههای کلاغ کالدونیای جدید دارن پرواز کردن رو یاد میگیرن اونا برای گرفتن کرم در دهانهای باز کوچیکشون تا دوسالگی به مادراشون وابسته هستن، که در طی حیات یک پرنده زمان زیادیه. با در نظرگرفتن اینکه جوجهها عملا در مدت دوماه بالغ میشن. در نتیجه، علت اینکه آخر سر کلاغها روی جلد مجله ساینس میان و جوجهها توی ظرف سوپخوری، دوران کودکیشونه.
05:41
یه چیزی درباره آن دوران کودکی طولانی هست که به نظر میرسه به دانش و یادگیری مرتبط باشه. خوب، ما چه تفسیری میتونیم براش داشته باشیم؟ به نظر میرسه حیواناتی مثل مرغها در خوب انجام دادن یه کار مناسب هستند. درنتیجه، بهنظر میرسه که خیلی خوب در یک محیط به دانهها نوک بزنن. سایر موجودات، مثل کلاغها در انجام دادن یک کار خاص خیلی ماهر نیستند اما اونا در یادگیری قواعد زندگی در محیطهای مختلف خیلی خوب هستن.
06:11
و البته ما آدما در انتهای گونه نوادریم، مثل کاغها. ما به نسبت بدنمان، مغزهای بزرگتری داریم بزرگتر از سایر حیوانات. ما باهوشتریم. انعطاف پذیرتریم میتونیم بیشتر یاد بگیریم. در محیطهای زندگی متفاوت زنده میمانیم ما روی زمین پراکنده شدیم و حتی به فضا میرویم. و بچههامون خیلی طولانیتر از بچههای سایر گونهها به ما وابستهاند. بچه من 23 سالشه. (صدای خنده حاضرین) و حداقل تا زمانیکه 23 ساله بشن ما هنوز داریم اون کرمهارو داخل دهانهای کوچک بازشون میگذاریم.
06:46
بسیارخوب، چرا این همبستگی دیده میشه؟ یک ایده اینه که اون استراتژی یادگیری یک استراتژی عالی و خیلی قوی برای ورود به دنیا است، اما یک عیب بزرگ داره. و اون یک عیب بزرگ اینه که تا زمانی که شما درواقع تمام اون یادگیری را بتوانی انجام بدی بدون کمک هستی. درنتیجه شما نمیخواهید که ماستادون(یک پستاندار قدیمی) بهتون حمله کنه و به خودتون بگوئید “یک تیرکمان یا یک نیزه میتونه موثر باشه. کدومشون واقعا بهترن؟” شما میخواهید همشو بدونید قبل از آنکه اون پستانداران جلوتون ظاهر بشن. و راهی که به نظر میرسه تکامل باهاش مشکلو حل کرده یک نوع تقسیم کاره. درنتیجه ایده اینه که ما این وقت اولیه را وقتی داریم که کاملا محافظت شده هستیم. لازم نیست کاری انجام بدهیم. کل کاری که باید بکنیم اینه که یاد بگیریم. و بعد بهعنوان یک بزرگسال ما میتونیم همه اون چیزهایی رو که در زمان بچگی یادگرفتیم برای انجام دادن کارها در جهان بیرونی استفاده کنیم.
07:37
پس یک راه فکرکردن درباره اون اینه که بچهها مانند بخش تحقیق و توسعه گونههای انسانی هستند. در نتیجه اونا افراد محافظت شده آسمان آبی هستند که فقط باید برن بیرون و یاد بگیرند و ایده های خوب داشته باشند، و ما بخش تولید و بازاریابی هستیم. ما باید اون ایدههایی رو که وقتی بچه بودیم یاد گرفتیم در عمل بهکار بگیریم. راه دیگر فکرکردن درباره اون اینه که بجای اینکه فکر کنیم بچهها بالغین ناقصی هستند ما باید به اونها بهعنوان یک مرحله رشدی متفاوت از همان گونه نگاه کنیم- مانند کرمهای صدپا و پروانهها- فقط اینکه اونها واقعا پروانههای درخشانی هستند که درحال چرخ زدن سریع دور و بر باغ هستند و ما کرمهای صدپایی هستیم که به آرامی بسوی راه باریک رشد و بزرگ شدن میرویم.
08:20
اگه این درست باشه که این بچهها برای یادگیری طراحی شدن- و این داستان تکامل میگه که بچه ها برای یادگیری هستند و این اون چیزیه که اونا براش هستند- ممکنه ما انتظار داشته باشیم که اونها مکانیسمهای واقعا قدرتمندی داشته باشن. و در واقع مغز بچه بهنظر میرسه که قویترین کامپیوتر یادگیری روی زمین باشه. اما کامپیوترهای واقعی واقعا دارن بهمراتب بهتر میشن. و این یه انقلاب در درک ما از ماشین یادگیری در این اواخره. و این همش به ایده این مرد وابسته بوده رورند توماس بایز آماردان و ریاضیدان قرن هجدهم. و اساسا چیزی که وی انجام داد تهیه یک راه ریاضی با استفاده از فرضیه احتمالات بهمنظور توصیف و تشریح راهی است که دانشمندان درباره جهان پیدا میکنند. کاری که دانشمندان انجام میدن اینه که اونا یک فرضیه دارن که فکرمیکنن ممکنه بشه باهاش شروع کرد. اونها این فرضیه را روی شواهد آزمایش میکنند. اون شاهد اونارومجبور به تغییر در فرضیه میکنه. سپس اونها این فرضیه جدید را آزمایش میکنن و همینطور تا آخر. و چیزی که بایز نشون داد یک راه ریاضیه که میتونی انجامش بدی. و اون در درون بهترین برنامههای ماشین یادگیری که ما هم اکنون در اختیار داریم وجود داره. و حدود ده سال پیش من پیشنهاد دادم که بچهها ممکنه در حال انجام همون کار باشن.
09:31
پس اگه شما میخواهید بدونید که در زیر اون چشمهای زیبای قهوهای چه خبره تصور میکنم باید یک چیزی شبیه این باشه. این دفترچه خاطرات بایزه به همینخاطر، من فکر میکنم اون بچه ها دارند محاسبات پیچیدهای با استفاده از احتماات شرطیای که دائم مرورش میکنند میسازن تا بفهمند جهان چگونه کارمیکنه. بسیارخوب. حالا اون ممکنه حتی یک ترتیب بلندتری به نظر بیاد. چرا که بعداز اونهمه اگه شما از بزرگسالان هم درباره آمار سوال کنید اونا بنظر خنگ میان. چطور اون بچه ها دارن آمارو حل میکنند؟
09:58
خوب برای آزمایش کردن ما ازماشینی که داشتیم استفاده کردیم که ردیاب بلیکت نامیده میشد. این یک جعبه است که چراغهاش روشن میشه و موسیقی پخش میکنه موقعی که چیزهایی را روش میذاری، نه چیزهای دیگه. و استفاده کردن از این ماشین خیلی ساده است همکاران آزمایشگاهی من و سایرین دهها مطالعه انجام دادهاند که نشان میدهد بچهها چقدر در در کشف رمز و راز جهان خوب هستند. بگذارید چیزی رو بگم که ما به اتفاق تومارکوشنر-یکی از دانشجویانم-انجام دادیم. اگه من به شما این ردیاب رو نشون بدم ممکنه که شما فکر کنی که با این شروع کنی که راهی که ردیاب رو وادار به کارکردن میکنه میتونه گذاشتن یک بلوک برروی ردیاب باشه. اما درواقع این ردیاب یکذره عجیب و غریب کار میکنه. چرا که اگه شما یک بلوک را بر روی سر این ردیاب حرکت بدی چیزی که شما حتی بهش فکرنمیکنی که با اون شروع بشه ردیاب از هر سه بار دو بار فعال میشه. در حالی که، اگه شما مثلا یک بلوک را روی ردیاب بگذاری از هر شش بار فقط دو بار فعال میشه. درنتیجه فرضیه نامحتمل درواقع شاهد قویتری داره. این مثل اینه که به حرکت درآمدن استراتژی موثرتری نسبت به سایر استراتژیها باشه. پس ما فقط این کارو کردیم: این الگوی شاهد را به یک بچه 4 ساله دادیم و فقط خواستیم که کارش بندازه. و قطعا بچه 4 ساله از شاهد استفاده کرد و اشیا را در بالای سر ردیاب حرکت داد.
11:07
حالا دو چیز جالب درباره این وجود داره. اولیش اینه که:مجددا بیاد داشته باشید این بچهها 4 سالشونه. اونا تازه دارند یادمیگیرند که چطور بشمارند. اما ناخودآگاه اونها دارند محاسبات نسبتا پیچیدهای را انجام میدهند که یک مقیاس احتمالات شرطی به اونها میده. و چیز جالب دیگه اینه که اونها دارند از این شاهد برای رسیدن به یک ایده رسیدن به یک فرضیه درباره جهان استفاده میکنند، که خیلی بعید بهنظر میرسه که با اون شروع بشه. و در حین چنین مطالعاتی در آزمایشگاه من، و مطالعات مشابه ما نشان دادیم که اون بچههای 4 ساله عملا در یافتن یک فرضیه نامحتمل نسبت به بزرگسالانی که ما همون کارو بهشون میدیم، بهتر عمل میکنند. بنابراین، در این شرایط بچهها دارند از آمار برای کشف جهان استفاده میکنند اما بعد از همه چیز دانشمندان آزمایشاتی را انجام میدهند و ما خواستیم که ببینیم که آیا بچهها میتوانند آزمایشات را انجام بدهند. وقتی بچهها آزمایشات را انجام میدهند ما اونرا “رسیدن به هر چیزی” مینامیم یا “بازی کردن”.
11:59
و تعدادزیادی از مطالعات جالب دراین اواخر انجام شده است که نشان داده است این بازی کردن درواقع نوعی برنامه تحقیق تجربی است. این یکی از کارهای آزمایشگاهی کریستین لگار است. کاری که کریستین انجام داد استفاده از ردیابهای بلیکت ما بود. و آنچه او انجام داد این بود که به بچهها نشون داد که زردها اونو راه میندازند ولی قرمزها نه و بعد به اونها یک قاعده خلاف آن را نشان داد. و آنچه به دست میاد اینه که این بچه 5 ساله با 5 فرضیه مواجه خواهد شد در یک موقعیت 2 دقیقهای.
آموزش زبان انگلیسی با عنوان آیا کودکان افکار ما را می خوانند
12:28
(نمایش فیلم):پسر:این چطوره؟ همانطوره، مثل طرف دیگه.
12:35
لیسون گوپنیک: بسیارخوب اولین فرضیه او غلط از آب درآمد.
12:44
(صدای خنده حاضرین)…
12:46
پسر:این یکی روشن شد اما اونیکی نه.
12:49
ای جی:بسیارخوب، دفترچه آزمایشاتش بیرونه.
12:55
پسر: چی اینو روشن میکنه؟ (خنده حاضرین) نمیدونم.
13:11
ای جی:هر دانشمندی این حرفهای ناامیدانه را میشناسه.
13:15
(خنده حاضرین)
13:18
پسر: اوه…این بخاطر اینه که باید شبیه این یکی باشه و این باید شبیه این یکی باشه.
13:26
ای جی: بسیارخوب، فرضیه دوم.
13:29
پسر: بهخاطر اینه. اوه.
13:33
(خنده حاضرین)
13:38
ای جی:حالا این ایده بعدی اوست. او به آزمایشگر میگه که این کارو بکنه سعی کنه اون رو جای دیگهای بذاره. یا حتی کار نکنه.
13:51
پسر:اوه برای اینه که چراغها فقط تا اینجا رفتن نه اینجا. اوه ته این جعبه اینجا برق داره ولی این یکی برق نداره.
14:05
ای جی:این فرضیه چهارمه.
14:07
پسر:این روشن میشه. وقتی چهارو میذاری. درنتیجه شما چهارو میذاری روی این یکی تا اونو روشنش کنی ودو را روی این یکی تا اینو روشنش کنی.
14:20
ای جی:بسیارخوب این پنجمین فرضیشه.
14:22
حالا اون یک اون یک پسرکوچک استثنایی قابل ستایش و مهندسه ولی آنچه کریستین کشف کرد درواقع یک چیز نسبتا عادی است. اگه شما به نحوه بازی بچهها نگاه کنید وقتی که شما از اونا میخواهید که بعضی چیزهارو براتون توضیح بدن آن چیزی که اونا درواقع انجام میدن یکسری آزمایشه. این برای یه بچه 4 ساله درواقع خیلی عادیه.
14:40
خوب چنین موجودی بودن چه جوریه؟ نوعی از این پروانههای بینظیر بودن که میتونه در عرض دودقیقه پنج فرضیه را امتحان کنه چه جوریه؟ خوب اگه شما به اون روانشناسها و فیلسوفها نگاه کنی عده زیادیشون گفتهاند که بچهها به ندرت خودآگاه هستند اگه اصلا خودآگاهیای در مورد اونها وجود داشته باشه. و من فکرمیکنم دقیقا برعکسش درسته. من فکر میکنم بچهها در واقع از ما بزرگترها خودآگاهترند. الان درباره نحوه عمل خودآگاهی بزرگسالان براتون میگم. و توجه و خودآگاهی بزرگسالان بنوعی شبیه یک نقطه نور است. درنتیجه چیزی که برای بزرگسالان اتفاق میفته اینه که ما تصمیم میگیریم که یک چیز متناسب و مهم هست که ما باید بهش توجه کنیم. آگاهی ما به آن چیزی که بهش توجه میکنیم بسیار شفاف و زنده میشه و همه چیزهای دیگه به نوعی محو میشه. و حتی یه چیزایی درباره اینکه مغز چطور اینکارو میکنه میدونیم.
آموزش زبان انگلیسی با عنوان آیا کودکان افکار ما را می خوانند
15:26
در نتیجه، آنچه که اتفاق میفته وقتی که ما به چیزی توجه میکنیم اینه که قشر جلویی مغز که بنوعی قسمت اجرایی مغز ماست یک سیگنال میفرسته که باعث میشه یک بخش کوچک از مغز ما انعطافپذیرتر قابل تغییر و بهنوعی در یادگیری بهتر بشه، و فعالیت بقیه مغزمان را تعطیل میکنه. تا ما توجه متمرکزتر و هدفمندتری داشته باشیم. اگه ما به بچهها نگاه کنیم چیزهای خیلی متفاوتی را میبینیم. من فکر میکنم بچهها نوعی از خودآگاهی بزرگ دارند تا یک خودآگاهی کوچک. در نتیجه بچهها در نزدیک شدن به یک چیز و عدم توجه به سایر چیزها خوب نیستند. ولی در تهیه لیست انبوهی از اطلاعات از منابع متعدد و مختلف خیلی خوب عمل میکنند. واگه بهدرون مغزشون نگاه کنید میبینید که مغز اونا غرق در این انتقالدهندههای شیمیایی مغزه که برای ترغیب یادگیری و تغییرپذیری خیلی خوبن. وهنوز بخشهای مهارکننده فعال نشدهاند. درنتیجه وقتی ما میگیم که خردسالان و بچهها در توجه کردن خوب نیستند منظور ما اینه که اونا در عدم توجه خوب نیستند. درنتیجه اونا از اینکه بتونن از شر همه چیزهای جالبی که به اونا میتونه چیزهایی یادبده خلاص بشن و فقط به یه چیز مهم توجه کنن خوب نیستند. این نوعی از توجه، نوعی از هشیاریه که ما از اون پروانههایی که برای یادگیری ساخته شدن انتظار داریم.
16:37
خوب اگه ما بخواهیم راهی پیدا کنیم که بتونه نمونه آن هوشیاری بچهها را در بزرگسالان داشته باشه، به نظرم، بهترین چیز فکرکردن درباره مواردیه که درآن ما در یک موقعیت جدید قرار میگیریم که قبلا در آن نبودهایم- مثلازمانی که عاشق یک شخص جدید میشیم یا وقتی که برای اولین بار در یک شهر جدید هستیم. آنوقت آنچه که اتفاق میفته تجمع آگاهی ما نیست بلکه اون گسترده میشه لذا، اون سه روز پاریس بنظر بیشتر پر از آگاهی و تجربه میاد تا همه ماههای راه رفتن و حرف زدن وشرکت نمودن در جلسات دانشکده وبرگشت به خونه. و به هر حال اون قهوه اون قهوه فوق العاده که شما در پایین پله ها نوشیدید درواقع نشان دهنده اون انتقالدهندههای شیمیایی مغز بچگی رو. خوب، مثل یه بچه بودن چهجوریه؟ اون مثل عاشق شدن در پاریس برای اولین باره بعداز آنکه سه تا قهوه اسپرسوی دوبل خورده باشید. (خنده حاضرین) اون یک راه عالی برای بودنه ولی اونوقت باید ساعت سه نصف شب بیدارتون کنه با گریه بیدار شید.
17:32
(خنده حاضرین)
17:35
پس بهتره که یک بالغ باشیم. من نمیخوام درمورد اینکه بچههای فوقالعاده چهجوریند زیاد حرف بزنم. بزرگسال بودن خوبه. ما میتونیم کارهایی مثل بستن بند کفشامونو یا ردشدن از عرض خیابان را خودمون انجام بدیم و معناداره که تلاش زیادی بکنیم که بچهها را طوری بار بیاریم که مثل بزرگها فکر کنند. ولی اگه آنچه که ما میخواهیم مثل اون پروانهها بودنه داشتن ذهنی باز..یادگیری آزاد تصور..خلاقیت و نوآوری، آنوقت، شاید دست کم بعضی مواقع بزرگسالان ما باید مثل بچهها فکر کنند.
18:04
(تشویق حاضرین)