خانواده هسته مرکزی جهان
خانواده هسته مرکزی جهان | و حالا یک خبر خوب برای خانواده ها! مفهوم ِ ” خانواده ” در پنجاه سال اخیر، انقلابی به خود دید. که شامل خانوادهی ترکیبی، خانوادهی تعمیدی خانواده با هسته مرکزی که در خانههای جداگانهای زندگی میکنند و خانواده های طلاق، که در خانهای مشترک زندگی میکنند، است. اما به هر حال، خانواده قوی تر شده است. هشت نفر از هر ده نفر معتقدند، خانواده ای که امروز دارند به مستحکمی ِ خانواده ای که در آن بزرگ شدند یا مستحکم تر از آن است.
00:29
و حالا یک خبر بد! تقریبا ” همه، با آشفتگی زندگی خانوادگی دست به گریبان هستند. هر پدر و مادری را که میشناسم، از جمله خودم، احساس میکنند که دایما ” در حال بازی دفاعی هستند. درست زمانیکه دندان در آوردن بچه هایمان متوقف میشود، بدخلقیشان شروع میشود. درست زمانیکه برای استحمام، دیگر به کمک ما نیاز ندارند نیازمند کمک ما برای مواجهه با کمینهای سایبری و همچنین قلدری هستند.
00:49
و حالا بدترین خبر! حس کودکی ما از کنترل خارج شده است. ا ِلن گالینسکی از موسسه خانواده و کار از ۱٫۰۰۰ کودک پرسید که اگر یکی از آرزوی تان در مورد پدر و مادرتان برآورده میشد، آن آرزو چه بود؟ پدر و مادرها پیش بینی میکردند که پاسخ سوال گذراندن وقت بیشتری با آنها باشد. آنها اشتباه میکردند. آرزوی شماره یک ِ بچه ها چه بود؟ اینکه پدر و مادر هایشان کمتر خسته و استرس آلود باشند.
01:16
پس چگونه میتوانیم این پویایی را تغییر دهیم؟ آیا چیزهای واقعی و عینی برای کاهش استرس برای نزدیکتر شدن به خانواده و آماده کردن کلی کودکانمان برای ورود به دنیا وجود دارد؟
01:28
من در سالهای اخیر برای پاسخ دادن به این سوال سفر کردم، با خانواده ها ملاقات کردم، با افراد آگاه صحبت کردم، که کارشناسانی از مذاکره کنندگان صلح نخبگان تا بانکدارانی مثل وارن بافِت تا نویسندهی کتاب گرین برِت بودند. سعی داشتم بفهمم که خانواده های شاد، چه کاری را درست انجام میدهند و برای شادتر کردن خانواده خودم، چه میتوانم از آنها بیاموزم؟
01:49
میخواهم در مورد یکی از خانوادههایی که ملاقات کردم برایتان بگویم و اینکه چرا فکر میکنم سرنخهای خوبی در این مورد ارایه میکنند. در ساعت هفت عصر یکشنبه ای در هیدن اسپرینگز در ایالت آیداهو شش عضو خانواده ی “استار” منتظر نقطه برجسته هفته خود یعنی ملاقات خانوادگی هستند. آنها یک خانوادهی آمریکایی معمولی با سهم مشخصی از مشکلات زندگی آمریکایی هستند. دیوید مهندس نرم افزار است. النور هم از چهار فرزندشان که ده تا پانزده ساله هستند، نگهداری میکند. یکی از بچه ها دور از شهر، ریاضی درس میدهد. دیگری در نزدیک شهر چوگان سرپهن بازی میکند. یکی سندروم آسپرگر دارد و دیگری به اختلال بیش فعالی با کمبود توجه مبتلاست.
02:22
مادر خانواده میگوید: ما در یک آشفتگی تمام عیار زندگی میکنیم.
02:25
قدم بعدی این خانواده، شگفت آور بود. به جای مراجعه به دوستان و بستگان محیط کار دیوید را مورد توجه قرار دادند. آنها به یک برنامه ضربتی موسوم به توسعه چابک متوسل شدند که از تولیدکنندگان ژاپنی برای شرکتهای تازهتاسیس در درهی سلیکنولی نشر پیدا کرده بود. در این برنامه، کارکنان به گروههای کوچک تقسیم میشوند و کارها را در یک بازهی زمانی بسیار کوتاه انجام میدهند. بنابراین به جای داشتن مدیرانی که دستورات بزرگی را صادر کنند گروه با کارآیی خود را مدیریت میکند. تیم دارای بازخورد مستمر و جلسات به روز رسانی روزانه است. در تیم، بازنگری هفتگی وجود دارد و شما به طور مستمر تغییر میکنید. دیوید میگوید وقتی این سیستم را به خانه شان آوردند، ملاقات خانوادگی باعث ِ افزایش ِ ارتباط و کاهش استرس شد و عضوی از تیم خانوادگی بودن همه را خوشحال تر کرد. وقتی من و همسرم این ملاقاتها و سایر تکنیکها را وارد زندگی دختران دوقلوی پنج ساله مان کردیم، بزرگترین تغییر را پس از تولد آنها به وجود آوردیم. و این ملاقاتها اثر خوبی داشت حال آنکه تنها کمتر از ۲۰ دقیقه وقت لازم داشت.
03:28
حالا چابکی چیست و چگونه میتواند در مسایل بسیار متفاوت از قبیل خانواده، کمک کند؟ در سال ۱۹۸۳، جف سوترلند کارشناسی در یک شرکت مالی در انگلستان بود. او از چگونگی طراحی نرم افزار، بسیار ناامید شده بود. شرکتها از روش آبشاری پیروی میکردند، که در آن مدیران دستوراتی میدادند که به آهستگی به برنامه نویسان زیردست منتقل میشد، و هیچ کس، هرگز با برنامه نویسان مشورت نمیکرد. هشتاد و سه درصد از پروژه شکست خورد. چرا که پس از اتمام کار بسیار به دردنخور و قدیمی بودند. سوترلند مایل بود سیستمی به وجود آورد که ایده ها نه فقط از بالا به پایین، که در جهت عکس هم منتقل شوند و در زمان مناسب تنظیم شوند. او پیش ازبرخورد با مقاله ای به نام ” بازی جدید در توسعه محصول جدید” در سال ۱۹۸۶ مطالعات سی ساله در مورد کسب و کار در هاروارد را خواند. که حاکی از چابکتر شدن کسب و کار در سال ۱۹۸۶ بود و نشان میداد شرکتهای موفق، منعطفتر بودند. در این بررسی، شرکتهای تویوتا و کانن جلوه گر بودند و گروههای وفق پذیر و در هم تنیده ی آنها به جنگ مشکلات میرفتند. آنطور که سوترلند به من گفت، ما مقاله را یافتیم و گفتیم: “این خودشه “. در سیستم سوترلند، شرکتها از پروژه های عظیم و بزرگ که دو سال زمان لازم داشت،استفاده نمی کردند. آنها کارها را در ابعاد کوچک انجام میدادند. هیچ کاری بیش از دو هفته طول نمی کشید. و به جای درخواست از کارکنان برای گشتن ِ یک انبار و پیدا کردن یک تلفن همراه یا شبکه ی اجتماعی از آنها میخواستیم عنصر اصلی کار را بیابند، و بیاورند تا در موردش صحبت و تصمیم گیری کنیم. در این صورت پیروزی یا شکست سریع بود. امروزه، فرآیند چابکی در بسیاری از کشورها استفاده میشود، و نزد تمام مدیران مورد توجه است. مردم به صورت اجتناب ناپذیرانه، از این تکنیکها بهره برداری میکنند و در خانواده به کار میبرند. در موردش در بلاگها نوشته شده و تعدادی دفترچه راهنما تهیه شده است. حتی سوترلند به من گفت که آنها یک عید شکرگزاری چابک برگزار کردند، که گروهی خوراک را تهیه میکردند، گروهی میز را میچیدند و گروه دیگری به میهمانان خوش آمد میگفتند. او گفت که این عید، بهترین عید شکرگزاری تابحال بوده است.
05:25
حالا بیایید به یک مشکل در خانواده ها اشاره کنیم، ” تنبلی صبحگاهی” و این که چابکی چگونه به حل آن کمک میکند. یک آرمان کلیدی برای نمایش مسئولیت پذیری افراد وجود دارد، بنابراین گروهها با انتقال اطلاعات خود روی این صفحه های بزرگ، به مسئولیت پذیری خود پایبند هستند. خانواده استار هم، با بردن این روش به خانه، یک فهرست ِ یادآور ِ صبحگاهی درست کردند، که در آن از هر فرزند خواسته میشود، وظایف خانگی خود را علامت بزند. صبح ِ روز ِ ملاقاتمان، النور از پله ها پایین آمد، برای خودش یک فنجان قهوه ریخت، روی صندلی راحتی نشست، و در همان حال، مهربانانه با هر یک از بچه ها صحبت میکرد که یکی پس از دیگری از پله ها پایین میآمدند، لیست را علامت میزدند، برای خودشان صبحانه درست میکردند، لیست را دوباره علامت می زدند، ظرفها را داخل ماشی ظرفشویی میگذاشتند، دوباره لیست را علامت میزدند، به حیوانات خانگی خوراک میدادند و یا هر وظیفه دیگر را انجام می دادند، لیست را بار دیگر علامت میزدند، وسایلشان را جمع میکردند، و برای سوار شدن به اتوبوس راهی میشدند. این مورد، یکی از شگفت انگیزترین موارد پویایی در خانواده بود که تابحال دیده بودم.
06:15
و وقتی قاطعانه مخالفت کردم که این روش هرگز در خانه ما عملی نیست،
06:18
چرا که فرزندانم به نظارت بیش از حد نیاز دارند،
06:20
النور نگاهی به من کرد،
06:21
و گفت: “من هم همین فکر را میکردم، به دیوید گفتم که روشت را خانه من دور نگه دار، اما اشتباه میکردم. ”
06:26
وقتی از دیوید پرسیدم: چطور به این خوبی پیش رفت؟ ”
06:28
او گفت: “قدرت این روش را دست کم نگیر. ” و علامتی در لیست گذاشت. او گفت: ” در محل کار، بزرگسالان عاشق این روش هستند، و با بچه ها، بهشت است. ”
06:37
در طول هفته ای که این روش را به خانه خودم معرفی کردم، فریادهای ما بر سر بچه ها نصف شد. (خنده) اما تغییر واقعی، بعد از ملاقاتهای خانوادگی رخ داد. بنابراین، بر طبق مدل چابک، سه سوال پرسیدیم: این هفته چه کارهایی خوب انجام شد چه کارهایی خوب انجام نشد، و برای هفته بعد،روی انجام چه کارهایی باید توافق کنیم؟ هر کس پیشنهادهای خود را گفت، و سپس، دو تا از آنها را برای تمرکز بیشتر انتخاب کردیم. و ناگهان شگفت انگیزترین چیزها را از دهان دخترمان شنیدیم. چه کاری در این هفته خوب انجام شد؟ غلبه بر ترسمان از دوچرخه سواری، مرتب کردن رختخوابمان. چه کاری خوب پیش نرفت؟ تکالیف ریاضی، و خوشامدگویی به میهمانها. مثل خیلی از پدر ها و مادر ها، فرزندانمان چیزی شبیه به مثلث برمودا هستند. اگر افکار و ایده ها فقط وارد شوند و خروجی نداشته باشند، نشانگر واقعیت نخواهند بود. این کار، به ما در مورد افکار درونی بچه ها دسترسی داد. و عالی ترین قسمت، هنگامی بود که، به قسمت ِ توافق در مورد کارهای هفته بعد رسیدیم. همانطور که میدانید، کلید چابکی این است، که گروه خود را مدیریت کند، که در مورد نرم افزارها جواب داده و مشخص شد که در مورد بچه ها هم کارآمد است. فرزندانمان عاشق این فرآیند هستند. که باعث شده با این ایده ها کنار بیایند و بیانشان کنند. مثلا”، با خوشامدگویی به پنج نفر در طول این هفته، میتوانید ده دقیقه زمان بیشتر مطالعه قبل از خواب را داشته باشید. لگد زدن به کسی، باعث میشود که یک ماه دسر را از دست بدهید. به هر حال، مشخص شد که دخترانمان، کمی استالین مآب هستند. و دایما باید آنها را کوک کنیم. حالا، به طور طبیعی، شکافی میان ِ نوع برخورد آنها در ملاقاتهای خانوادگی، و رفتارشان در طول هفته وجود دارد، که حقیقتا ” برای ما آزاردهنده نیست. این احساس را داشتیم که سیمهای زیرزمینی ما، دنیای آنها را تا سالیان طولانی روشن نمی کرده است.
08:09
سه سال بعد و حالا، دخترانمان هشت ساله هستند و ما همچنان این ملاقاتها را ادامه دادیم. همسرم به عنوان یک مادر، آنها را ارزشمندترین لحظات به حساب میآورد.
08:18
خب! چه یاد گرفتیم؟ کلمه “چابک ” در سال ۲۰۰۱ وارد واژه نامه شد هنگامی که جف سوترلند و گروهی از طراحان در یوتا ملاقات کردند و یک بیانیه ۱۲ موردی نوشتند. فکر میکنم زمان مناسبی برای “بیانیه خانواده چابک” است. ایده های بسیاری از خانواده استار و سایر خانواده هایی که ملاقات کردم گرفتم. سه آرمان اعلام میکنم.
08:39
شماره یک: همیشه انعطاف پذیر باشید.
08:43
وقتی پدر شدم، میدانید چه فکر میکردم؟ تعدادی قانون وضع میکنیم و به آنها میچسبیم. که فکر میکردیم بوسیله آنها، میتوانیم از تمام مشکلات پیشگیری کنیم. اما نمی توانیم. چیزی که در مورد این سیستم عالی است، این است که در فضای تغییر ساخته میشوید تا بتوانید در برابر هر پیشامد، در زمان مناسب واکنش نشان دهید. همانطور که در اینترنت آمده: اگر حالا مشغول انجام کاری هستید که ۶ ماه پیش هم انجام میدادید، کارتان اشتباه است. پدرها و مادرها میتوانند از این مورد بسیار بیاموزند. اما برای من “انعطاف پذیری در همه حال” معنای عمیق تری هم دارد. ما باید پدرها و مادرها را از این نقاب دور کنیم که تنها ایده هایی که باید در خانه استفاده شوند آنهایی هستند که از روی تجربه یا ایده های گروهی و یا سایر کارشناسان خانواده تایید شده اند. حقیقت این است که ایده های آنها کهنه و بیات هستند، چرا که در تمام دنیا، ایده های نویی وجود دارند که باعث کارآمد شدن گروهها و فعالیتهای گروهی میشود.
09:30
بیایید چند مثال را ببینیم. مهمترین مسئله خانوادگی یعنی شام. همه آگاهند که صرف شام خانوادگی با فرزندان، برای آنها سودمند است. اما برای بسیاری از ما، امکان انجامش وجود ندارد. یک آشپز ستاره در نیو اورلن میگفت: “اشکالی ندارد اگر وقت ندارید.زمان شام را با کارهای دیگر جایگزین کنید. خانه نیستم و نمی توانم آشپزی کنم؟ در عوض میتوانیم دور هم صبحانه بخوریم.یا برای یک خوراک سرپایی قبل از خواب همدیگر را ببینیم. و برای غدای یکشنبه ها اهمیت خاصی قایل شویم ” و حقیقتا”، تحقیقات اخیر از ایده ی او پشتیبانی کردند. مشخص شده که تنها ده دقیقه مفید در هر وعده غذای خانواده وجود دارد. بقیه صرف اموری چون “آرنجت را از روی میز بردار” و “سس گوجه فرنگی را بده” میشود. پس شما میتوانید آن ده دقیقه را بردارید و به هر زمان از روز منتقل کنید تا همان سود را ببرید. پس زمان لازم زمان شام خانوادگی را تغییر دهید. این معنای سازگاری است.
10:15
یک روانشناس محیطی به من گفت: “اگر روی یک صندلی خشک و سفت و پشت یک میز بنشینید، خشک تر و جدی تر خواهید بود. اگر روی یک صندلی نرم و راحت بنشینید، بازتر و راحت تر خواهید بود.” او گفت: ” وقتی فرزندانتان را ارشاد میکنید، روی یک صندلی با رویه ی پارچه ای که برعکسش کردید، بنشینید. مکالمه بهتر خواهد شد.” من و همسرم، در هنگام مکالمات سخت، جایمان را عوض میکنیم چون، من در جایگاه قدرت مینشستم. پس جای خود را عوض کنید.این معنای سازگاری است.
10:42
نکته این است که بیشمار ایده جدید وجود دارد. کافی است که پدرها و مادرها را به آنها نزدیک کنیم. پس آرمان شماره یک: در همه حال انعطاف پذیر باشید. منعطف باشید و فکر باز داشته باشید.بگذارید بهترین ایده ها برنده شوند.
10:54
آرمان شماره دو: به فرزندانتان اختیار بدهید. طبیعت پدرها و مادرها امر و نهی کردن است. چون آسان تر است و اگر صادق باشیم، معمولا” حق با ماست. علتی وجود دارد که برخی سیستمها در مقایسه با خانواده، به صورت آبشاری باقی مانده اند. اما مهمترین درسی که گرفتیم این است که جهت آبشار را تا میتوانیم تغییر دهیم. بچه ها را در پرورش خودشان سهیم کنید. همین دیروز، ما ملاقات خانوادگیمان را داشتیم، و رای دادیم که روی عکس العملهای افراطی کار کنیم. خواستیم که یک تشویق و یک تنبیه انتخاب کنیم. یکی از دخترانمان گفت: در طول هفته ۵ دقیقه عکس العمل افراطی جایزه میگیری. که از پیشنهادش خوشمان آمد. اما خواهرش شروع به کار روی سیستم کرد و گفت: آیا یک پنج دقیقه پاداش میگیرم یا ده تا سی ثانیه؟ ” عاشق حرفش شدم.هر طور که دوست دارید تشویق را زمانبندی کنید. حالا یک تنبیه. ۱۵ دقیقه مرز زمانی است که میتوانید این رفتار را نشان دهید. هر یک دقیقه بیشتر، مساوی است با یک شنا رفتن روی زمین هست. خب، میبینید که سیستم کار میکند و بی قید و بند نیست. مقدار زیادی قدرت والدانه در جریان است. اما به آنها تمرین میدهیم تا مستقل شوند، که البته هدف نهایی ماست. وقتی میخواستم امشب به اینجا بیایم، یکی از دخترانم شروع به جیغ کشیدن کرد. دختر دیگرم گفت: واکنش افراطی! و شروع به شمارش کرد، ظرف ده ثانیه ماجرا به پایان رسید. که برای من یک معجزه ی ارزشمند در چابک سازی بود. خنده و تشویق حضار. به هر حال،تحقیقات از این مورد هم پشتیبانی میکند. کودکانی که برای اهدافشان برنامه ریزی میکنند، برنامه های هفتگی برای خود میچینند، کار خود را ارزیابی میکنند، کورتکس پیشین مغز را میسازند، و کنترل بهتری روی زندگی خود دارند. نکته اینجاست که باید به آنها اجازهی موفقیت در امورشان، و حتی شکست در امورشان را بدهیم. در مورد بانکداری به نام وارن بافِت صحبت کردم، او مرا سرزنش کرد که چرا نمی گذارم بچه ها در مورد پول توجیبی شان تصمیم بگیرند و اشتباه کنند. و گفتم: اگر داخل گودال افتادند چه؟ او گفت: داخل گودال افتادن با پول تو جیبی ِ ۶ دلاری، بهتر از به باد دادن دستمزد سالانه ی شصت هزار دلاری یا ارث ۶ میلیون دلاری است. پس: به فرزندانتان اختیار بدهید
13:02
آرمان شماره ی سه : داستان خود را برایشان بگویید. سازگاری خوب است، اما به صخره سر راهمان هم نیاز داریم. جیم کالینز، نویسنده ی ” از خوب تا عالی ” به من گفت سازمانهای موفق بشری از هر نوع دو نقطه اشتراک دارند: آنها هسته را حفظ میکنند و پیشرفت را تقویت میکنند. بنابراین چابک سازی برای تقویت پیشرفت عالی است، اما بارها شنیدم که باید هسته اصلی را حفظ کرد. اما چگونه؟ کالینز ما را هدایت کرد تا کاری که در کسب و کارها انجام میشود، انجام دهیم که توضیح دادن ماموریت سازمان و مشخص کردن ارزشهای اصلی آن است. پس به ما کمک کرد تا یک ماموریت خانوادگی تدوین کنیم ما معادل خانوادگی این مقوله کاری را انجام دادیم. یک پیژامه پارتی ترتیب دادیم. من پاپ کورن درست کردم و از هر دو تا یکی را میسوزاندم. همسرم یک نمودار توضیحی خرید. و یک مکالمه عالی داشتیم که چه چیزهایی برایمان مهم است؟ چه ارزشهایی را بالاتر از همه میدانیم؟ و با ده بیانیه کارمان را تمام کردیم. ما مسافریم، نه گردشگر. ما معضل دوست نداریم و راهکار دوست داریم. و باز، تحقیقات نشان میدهد که پدرها و مادرها باید وقت کمتری صرف کنند که چه کاری را اشتباه انجام داده اند و روی اینکه چه کاری درست انجام شده تاکید کنند، کمتر نگران لحظه های بد باشند و لحظه های خوب را بسازند. این بیانیه ی خانوادگی، راه خوبی برای تشخیص اینکه چه چیزی را بهتر انجام میدهیم است.
14:18
چند هفته بعد، از مدرسه با ما تماس گرفتند. یکی از دخترانمان وارد یک مرافعه شده بود. و ما ناگهان نگران شدیم که آیا دختری سنگدل داریم؟ و نمی دانستیم چه باید بکنیم، بنابراین او را به دفتر کارم دعوت کردیم. بیانیه ماموریت خانواده روی دیوار بود، و همسرم گفت: ” خب چیزی هست که اضافه کنیم؟ ” دخترم نگاهی به لیست کرد و پرسید، “جمع کردن همه دور هم؟” ناگهان راه خوبی برای مکالمه پیدا کردیم.
14:40
یکی از بهترین راهها برای بیان داستانتان به فرزندان این است که به آنها بگویید از کجا آمده اند. محققان در “موسسه اِموری” از بچه ها یک تست ساده با نام ِ “چه میدانید” گرفتند. میدانید پدربزرگ و مادربزرگ هایتان کجا به دنیا آمده اند؟ میدانید پدرها و مادرهایتان به کدام دبیرستان میرفتند؟ آیا در خانواده کسی را میشناسید که موقعیت سختی مثل بیماری داشته و بر آن پیروز شده است؟ کودکانی که بالاترین امتیازها را در این تست به دست آوردند از عزت نفس و توان کنترل بهتری در زندگی شان برخوردار بودند. این تست، بزرگترین پیش بینی کننده در مورد سلامت احساسی و خوشحالی بود. همانطور که نویسنده تحقیق به من گفت، کودکانی که از توان ابراز بالاتری برخوردار بودند اعتماد به نفس بهتری داشتند. بنابر این آخرین نقطه آرمانی من این است: داستان خود را بگویید. برای بازگو کردن لحظات مثبت زندگیتان و چگونگی غلبه بر لحظات منفی وقت بگذارید. اگر این داستان شاد را برایشان تعریف کنید، ابزار شاد بودن به آنها هدیه داده اید.
15:41
وقتی اولین بار ” آنا کارنینا ” را خواندم، نوجوان بودم و جمله شروع معروفش میگفت: “تمام خانواده های شاد شبیه همدیگر هستند. هر خانواده ی غمگین، به شکل خاص خود غمگین است”. وقتی اولین بار جمله را خواندم،فکر کردم ” چرند است. مسلم است که همه خانواده های شاد شبیه هم نیستند”. اما وقتی شروع به کار روی این پروژه کردم، نظرم عوض شد. آخرین بورسیه ی تحصیلی،این امکان را به ما داد که برای اولین بار، بتوانیم اجزای سازنده ی خانواده های موفق را شناسایی کنیم. امروز به سه مورد از آنها اشاره کردم: سازگار باشید،به فرزندانتان اختیار بدهید و داستانتان را برایشان بگویید. بعد از این همه سال،آیا میتوان گفت که حق با تولستوی بود؟ باور دارم که بله. وقتی تولستوی ۵ ساله بود، برادرش نیکولای پیش او رفت و گفت که راز جهانی شادی را روی یک چوب سبز رنگ حکاکی و آن را در یک مسیل در ایالت خانوادگیشان در روسیه پنهان کرده است. اگر آن چوب تابحال پیدا میشد، تمام بشریت شاد بودند. تولستوی شیفته ی آن تکه چوب بود، ولی هرگز آن را نیافت. او وصیت کرد که در همان مسیل دفنش کنند. او هنوز آنجا و در زیر لایه ای از چمن سبز رنگ آرمیده است. آن داستان برای من آخرین درسی که یاد گرفتم را به همراه داشت: شادی پیدا کردنی نیست، به وجود آوردنی است. تقریبا تمام کسانی که به سازمانهای موفق مینگرند به نتیجه ی مشابه دست یافته اند. بزرگی اتفاقی نیست. بر مبنای انتخابهاست. نیازی به یک برنامه عظیم یا آبشار نیست. کافیست قدمهای کوچک بردارید، دستاوردهای کوچک را جمع کنید، و برای رسیدن به تکه چوب سبز رنگ به راه خود ادامه دهید. در آخر،شاید بهترین درس همین باشد. راز یک خانواده شاد چیست؟ امتحان کنید.
آموزش زبان انگلیسی
17:38
(تشویق حضار)