از کریستوفر متهم تا مدیریت بانک بزرگی در بوستون
از کریستوفر متهم تا مدیریت بانک بزرگی در بوستون | ( کریستوفر ) اینها نظرات من است و بازتاب نظرات یا سیاستهای هیچ دفتر دادستانی خاصی نیست. (خنده) من یک دادستان هستم، و به قانون و نظم اعتقاد دارم. من فرزند خوانده یک افسر پلیس، تفنگدار دریایی و آرایشگر هستم. من به مسئولیت پذیر بودن اعتقاد دارم و این که همه ما باید در جوامع خود احساس امنیت کنیم. من عاشق شغل خود هستم و افرادی که انجامش میدهند. به عقیده من وظیفه ما این است که بهتر انجامش بدهیم. با دست نشان دهید، چند نفر از شما، قبل از ۲۵ سالگی، در مدرسه رفتار بدی داشتید، یا جایی رفتید که به طور خاص به شما گفته بودند نباید بروید، یا قبل از سن قانونی الکل مصرف کردید؟ (خنده) بسیار خوب. چند نفرتان تا به حال از مغازه چیزی بلند کردید، یا مواد مخدر امتحان کردید یا کتک کاری راه انداختید — بله، حتی با خواهر یا برادرتان؟ کدام یک از شما، حتی یک روز را به خاطر آن تصمیمها در زندان گذراندید؟ چند نفر از شما که امروز اینجا نشستید فکر میکنید برای جامعه خطرناک هستید یا با توجه به آن کارها مشمول تعریف جوان بیخرد هستید؟ (خنده) نکته را گرفتید. وقتی از اصلاح عدالت کیفری حرف میزنیم، اغلب منظور ما چند چیز است، و این چیزی است که امروز میخواهم دربارهاش صحبت کنم. اما اول میخواهم — چون شما اعتراف کردید من هم میخواهم اعتراف کنم. من به مدرسه حقوق رفتم تا پول در بیاورم. اصلاً دوست نداشتم مستخدم دولت باشم. به قانون کیفری هیچ علاقهای نداشتم، و به هیچ عنوان فکر نمیکردم که ممکن است روزی دادستان شوم. در اواخر سال اول مدرسه حقوق، به عنوان کارورز درشعبه راکسبری دادگاه مدنی بوستون مشغول شدم. من راکسبری را به عنوان حومه فقیرنشین بوستون میشناختم، پر از خشونت مسلحانه و جرائم مواد مخدر. در اولین روز آن کارورزی، زندگی شخصی و حرفهای من عوض شد. وارد یکی از اتاقهای دادرسی شدم و هیئت منصفه را دیدم که به نوبت جلو میرفتند تا دو کلمه بگویند و تنها دو کلمه: “بیگناه.” عمدتاً سیاه و قهوهای بودند. و بعد یک قاضی، یک وکیل مدافع، و یک دادستان، بدون دخالت آنها، درباره یک نفر تصمیمهای حیاتی میگرفتند. آنها عمدتاً سفید بودند. و هریک به نوبت، جلو میرفتند، و ناخودآگاه به فکر من رسید: چطور به اینجا رسیدند؟ میخواستم داستان آنها را بدانم. و به عنوان دادستانی که حقایق همه پروندهها را میخواند، با خود فکر میکردم، میتوانیم پیشبینی کنیم قابل پیشگیری به نظر میرسد. نه به این دلیل که به قانون جزا وارد بودم، بلکه به این دلیل که عقل سلیم میگفت. در طول دوره کارورزی، هیئت منصفه را کمکم شناختم، نه به این دلیل که صاحبنظر بودند بلکه به این دلیل که برای کمک به ما میآمدند و ما آنان را دست خالی بیرون میکردیم. در سال دوم مدرسه حقوق به عنوان دستیار نزد یک وکیل کار کردم، و طی آن تجربه، مردان جوان زیادی دیدم که متهم به قتل بودند. حتی در «بدترین» موارد داستانهای واقعی انسان را دیدم. و همه آنها حاوی موارد کودک آزاری، سوء استفاده، فقر، بیسرپرستی، ناسازگاری در مدرسه، مشکل با پلیس و نظام عدالت کیفری در سنین پایین بود، که همگی به یک صندلی در دادگاه منتهی میشد. مرتکبین قتل محکوم به مرگ در زندان بودند، و در جریان آن ملاقاتها با آن مردان بود که به فکرم رسید چرا باید این همه پول صرف کنیم تا این یک نفر را برای ۸۰ سال آینده در زندان نگاه داریم وقتی که میتوانیم آن را برای آینده سرمایه گذاری کنیم، و شاید از ابتدا از همهی آن پیشگیری کنیم. (تشویق)
از کریستوفر متهم تا مدیریت بانک بزرگی در بوستون
سال سوم مدرسه حقوق، از متهمین به جرایم کوچک خیابانی دفاع کردم، بیشتر بیماران ذهنی، بیشتر بیخانمانها، بیشتر معتادان، که همگی نیاز به کمک داشتند. پیش ما میآمدند، و ما بدون هیچ کمکی آنان را بیرون میفرستادیم. آنها به کمک ما احتیاج داشتند. اما ما به آنان کمک نمیکردیم. دادستانی، قضاوت، و دفاعشده توسط افرادی که درباره آنان چیزی نمیدانستند. ناکارآمدی گیج کنندهای که مرا به کار در دادگاه کیفری کشاند. این بیعدالتی مرا وادار کرد یک وکیل مدافع باشم. فهم من از سلسله مراتب قدرت باعث شد بخواهم که یک دادستان باشم. نمیخواهم وقت زیادی را صرف توضیح مسئله کنم. میدانیم که نظام عدالت کیفری نیاز به اصلاح دارد، میدانیم ۲.۳ میلیون نفر در زندانهای آمریکا هستند که بیشترین تعداد زندانی در میان ملل جهان است. میدانیم ۷ میلیون نفر دیگر عفو یا آزادی مشروط دارند، میدانیم نظام عدالت کیفری رفتار ناعادلانهای با رنگین پوستان دارد، به ویژه فقرای رنگین پوست. و میدانیم این نظام در همه جا نواقصی دارد که افراد را به دادگاه میکشاند. اما دراین باره حرف نمیزنیم که دادستانهای ما آمادگی پذیرش آنان را ندارند. وقتی درباره اصلاح نظام عدالت کیفری حرف میزنیم، ما به عنوان جامعه روی سه چیز تمرکز میکنیم. مینالیم، توئیت میکنیم، اعتراض میکنیم از دست پلیس، از دست قانون و از دست زندان. به ندرت، اگر نه هرگز، از دادستان حرف میزنیم. در پاییز ۲۰۰۹، مرد جوانی توسط پلیس بوستون بازداشت شد. او ۱۸ سال داشت، سیاهپوست بود و دانشآموز سال آخر یک مدرسه دولتی بود. نگاهش را به کالج دوخته بود اما شغل پارهوقت و دستمزد کم او، امکان مالی را که برای ثبت نام لازم بود فراهم نمیکرد. او طی چند تصمیم بد از مغازهای ۳۰ لپتاپ دزدید و در اینترنت فروخت. این منجر به بازداشت او و صدور ۳۰ فقره قرار مجرمیت شد. چیزی که کریستوفر بیشتر نگرانی داشت مدت بازداشت احتمالی بود. اما چیزی که نمیدانست تأثیر این پرونده جنایی در آینده او بود. آن روز در قسمت احضاریهها بودم که پرونده کریستوفر به دستم رسید. و شاید به نظر برسد آن لحظه احساساتی شده بودم، حس میکردم زندگی کریستوفر در دستان من است. ۲۹ ساله بودم، یک دادستان تازه کار، و توجهی نداشتم تصمیمهای من چقدر ممکن است بر زندگی کریستوفر مؤثر باشد. مورد کریستوفر جدی بود و باید به طور جدی رسیدگی میشد، اما به نظر من یک برچسب جنایی برای تمام طول عمر او پاسخ درستی نبود. به طور کلی، ما دادستانها در ابتدای کار توجه چندانی به پیامدهای تصمیمات خود نداریم، کاری با نیّت ندارم. با وجود بینش وسیع، یاد میگیریم به هر قیمت از خطر دوری کنیم، و این باعث میشود بینش ما عملاً بیفایده باشد. تاریخ ما را طوری شرطی کرده که تقریباً باور کردهایم نظام عدالت کیفری باعث مسئولیت پذیری افراد میشود و امنیت عمومی را ارتقا میدهد. در حالی که شواهد نشان میدهد واقعیت برعکس است. درباره احکامی که صادر میکنیم و پروندههاییکه برنده میشویم قضاوت میشود و ما دادستانها در واقع انگیزهای برای نشان دادن خلاقیت در نحوه طرح پروندهها یا پذیرش خطر برای افرادی که نمیشناسیم نداریم. ما به یک روش قدیمی چسبیدهایم که ما را از هدفی که همه میخواهیم به آن برسیم، دورتر میکند، و آن جوامع امنتر است. بیشتر دادستانها اگر جای من بودند کریستوفر را احضار میکردند. کسی اهمیت نمیدهد که چه کار میتوانیم بکنیم. احضار کریستوفر برای او سابقه محسوب میشد. پیدا کردن کار برایش سختتر میشد. چرخهای شروع میشد که نشان دهنده ناکارآمدی نظام عدالت کیفری امروز است. کریستوفر با پرونده کیفری و بدون کار، نمیتوانست مدرسه یا محل سکونت ثابتی داشته باشد. بدون این عوامل نگهدارنده در زندگی احتمال ارتکاب جرایم بیشتر و جدیتر توسط کریستوفر افزایش مییافت. هر چه کریستوفر تماس بیشتری با نظام عدالت کیفری داشت احتمال بیشتری وجود داشت که او دوباره بازگردد و دوباره و دوباره — هر بار با هزینههای زیاد برای فرزندان او، برای خانواده او و برای دوستان او. و خانمها و آقایان، این برای بقیه ما یک پیامد وحشتناک از نظر امنیت عمومی است. وقتی از مدرسه حقوق بیرون آمدم، همان کاری را کردم که همه میکنند. به عنوان دادستانی بیرون آمدم که باید عدالت برقرار کند اما هرگز در کلاسهایم یاد نگرفتم عدالت چیست — هیچیک از ما یاد نگرفتیم. هیچیک از ما. و با این حال، دادستانها قدرتمندترین افراد در نظام عدالت کیفری هستند. قدرت ما عملاً نامحدود است. در بیشتر موارد، نه قاضی، نه پلیس، نه قانون، نه شهردار، نه دولت، نه رئیس جمهور نمیتوانند به ما بگویند با متهمین چه کار کنیم. تصمیم به احضار کریستوفر و تشکیل پرونده کیفری برای او منحصراً مربوط به من بود. میتوانستم برای ۳۰ جرم او قرار مجرمیت صادر کنم، برای یک جرم، یک خلاف، یا هیچکدام. باید تصمیم میگرفتم از کریستوفر تعهد بگیرم یا پرونده کیفری تشکیل دهم و در نهایت به جایی میرسیدم که کریستوفر باید به زندان میرفت. اینها تصمیمهایی است که دادستانها هر روز به تعداد بیشمار میگیرند و ما نمیدانیم و یاد نگرفتهایم این تصمیمها میتواند چه پیامدهای شومی داشته باشد. یک شب همین تابستان گذشته، در جمع کوچکی از مردان سیاهپوست از حرفههای مختلف و مناطق مختلف شهر بودم. ایستاده بودم و ساندویچ میخوردم مثل همه مستخدمین دولت — (خنده) متوجه شدم آن سوی اتاق مرد جوانی منتظر است و با لبخندی به من نزدیک شد. برایم آشنا بود اما نمیدانستم از کجا، و قبل از این که بفهمم این مرد جوان مرا بغل کرد. و ضمن تشکر گفت “شما به من اهمیت دادی و زندگیام را عوض کردی.” او کریستوفر بود. خب، هرگز کریستوفر را احضار نکردم. هرگز کارش به قاضی و زندان نکشید. هرگز صاحب پرونده کیفری نشد. در عوض، با کریستوفر کار کردم: اول روی این که در مقابل کارهایش مسئولیت پذیر باشد، و بعد قرار دادن او در موقعیتی که دوباره اشتباه نکند. ما ۷۵ درصد رایانههایی را که فروخته بود پس گرفتیم و به شرکت بستبای پس دادیم و یک طرح مالی آماده کردیم تا پول رایانههایی را که نتوانستیم پس بدهیم، پرداخت کنیم. کریستوفر مشغول خدمات عمومی شد. مطلبی نوشت درباره اینکه این قضیه میتوانست چقدر بر آینده او و جامعه مؤثر باشد. در امتحان ورودی کالج شرکت کرد توانست کمک مالی دریافت کند و پس از چهار سال فارغالتحصیل شد (تشویق)
از کریستوفر متهم تا مدیریت بانک بزرگی در بوستون
بعد از این که هم را بغل کردیم به برچسب نامش نگاه کردم و فهمیدم کریستوفر مدیر یک بانک بزرگ در بوستون است. کریستوفر موفق شده بود — و بسیار بیشتر از من پول در میآورد — (خنده) همه این موفقیتها را در عرض شش سال پس از اولین بار که او را در دادگاه راکسبری دیدم به دست آورده بود. نمیتوانستم برای موفقیت کریستوفر تضمین بدهم، اما قطعاً به سهم خود تلاش کردم تا موفق شود. آن بیرون هزاران کریستوفر است، برخی در زندانهای ما محبوس هستند. هزاران دادستان لازم داریم تا این را بفهمند و از آنان حفاظت کنند. و کریستوفر شاغل برای امنیت عمومی بهتر از کسی است که محکوم شده. این پیروزی بزرگتری برای همه ماست. وقتی به عقب نگاه میکنم، تصمیم به عدم احضار کریستوفر حس خوبی میدهد. وقتی اولین روز او را در دادگاه راکسبری دیدم، مجرمی ندیدم که آن جا ایستاده. خودم را دیدم — جوانی که نیاز به کمک داشت. وقتی که نوجوان بودم و به اتهام فروش مقدار زیادی مواد مخدر بازداشت شدم. اولاً میدانستم این فرصت چقدر در مقابل قهر نظام عدالت کیفری قدرت دارد. در آن مدت با کمک و راهنمایی وکیل و سرپرست و قضّات، به قدرت دادستان پی بردم در این که زندگیها را به جای خراب کردن تغییر دهد. و این نحوه کار ما در بوستون است. به زنی که به جرم دزدی از خواربارفروشی برای سیر کردن شکم بچههایش بازداشت شده بود کمک کردیم کار پیدا کند. به جای انداختن نوجوانی که مورد آزار قرار گرفته بود در زندان بزرگسالان به جرم کتک زدن نوجوان دیگر، او را تحت درمان روانپزشکی و حمایت اجتماعی قرار دادیم. دختر فراری که به جرم فحشا بازداشت شد فحشا برای زنده ماندن در خیابانها، نیاز به مکان امنی داشت تا زندگی کند و بزرگ شود– این کمکی بود که از دست ما بر میآمد. حتی به مرد جوانی کمک کردم که از لاتهایی میترسید که بعد از مدرسه سروکله شان پیدا میشد طوری که یک روز صبح داخل کیفش به جای ظرف غذا یک تپانچه ۹ میلیمتری گذاشت. ما ترجیح میدهیم وقتی را که به طور طبیعی برای آماده کردن پروندههایمان ماهها و ماهها برای دادرسی و مراحل بعدی صرف میکنیم، برای راه حلهای واقعی صرف کنیم برای مسائلی که مطرح میشود. کدام راه برای صرف وقت بهتر است؟ ترجیح میدهید دادستانهای شما وقت خود را چگونه سپری کنند؟ چرا ما ۸۰ میلیارد دلار صرف زندانی میکنیم که میدانیم بیفایده است در حالی که میتوانیم آن پول را صرف آموزش کنیم، صرف بهداشت روانی، صرف درمان اعتیاد، و صرف سرمایهگذاری برای اقشار ضعیف جامعه و توسعه مناطق حومه نشین؟ (تشویق) چرا باید این برای شما مهم باشد؟ خب، اول اینکه پول زیادی صرف میکنیم. پول ما. در برخی ایالتها ۱۰۹ هزار دلار برای یک سال حبس یک نوجوان خرج میشود با شانس ۶۰ درصد که همان فرد به همان سیستم باز خواهد گشت. این میزان بازگشت سرمایه وحشتناک است. دوم: این کار درست است. اگر دادستانها در ایجاد مشکل سهم دارند لازم است در پیدا کردن راهحل هم تلاش کنیم و این کار را با ابزارهایی انجام میدهیم که حاصل پردازش دادهها و پژوهش است. و سوم: صدای شما و رأی شما میتواند مؤثر باشد. دفعه بعد که انتخابات وکلای محلی برگزار شود در حوزه قضایی شما، این سؤالات را از کاندیداها بپرسید. یک: برای امنیت من و همسایههایم چه خواهی کرد؟ دو: چه اطلاعاتی جمع میکنی و دادستانهایت را چگونه آموزش میدهی تا مطمئن شوی درست کار میکنند؟ و سه: اگر درست کار نکند برای درست کردنش چه میکنی؟ اگر نتوانند پاسخ دهند نباید این کار را انجام دهند. هر یک از شما که دستش را در آغاز این سخنرانی بلند کرد نمونه حیّ و حاضر از قدرت موجود در این فرصت، این اقدام، این حمایت، و این عشق است. شاید هر یک از شما به نحوی به خاطر هر کار بدی که کردهاید مجازات شدهاید اما شاید هیچ از شما یک روز زندان لازم نداشتید تا تبدیل به افرادی شوید که امروز هستید– تعدادی از بزرگترین متفکرین جهان. هر روز، هزاران بار در روز، دادستانهای سراسر ایالات متحده چنان قدرتی اعمال میکنند که میتواند فاجعه بار باشد به همان سرعتی که میتواند ایجاد فرصت، مداخله، حمایت، و بله، حتی ایجاد عشق کند. این کیفیتها نشانههای یک جامعه قدرتمند است، و یک جامعه قدرتمند، امنیت دارد. اگر جوامع ما از هم بپاشد، نگذارید وکلایی که انتخاب میکنید آنها را با روشهای کهنه، ناکارآمد و پرهزینه درست کنند. بیشتر بخواهید؛ به دادستانی رأی دهید که به مردم کمک کند بیرون زندان بمانند، نه اینکه آنها را زندانی کند. بهتر بخواهید. شما شایسته آنید، فرزندان شما شایسته آنند، افرادی که در این نظام گیر افتادهاند شایسته آن هستند اما بیش از همه، مردمی که ما قسم خوردهایم حمایتشان کنیم و دادشان را بستانیم، نیاز به آن دارند. ما باید ما باید بهتر باشیم. متشکرم. (تشویق) متشکرم. (تشویق) خیلی متشکرم.