شاهکارهای حافظه

شاهکارهای حافظه

شاهکارهای حافظه |دوست دارم از شما دعوت کنم که چشمانتون را ببندید

00:08

تصور کنید که در جلو در خانه‌تان ایستادید. ازتون خواهش می‌کنم به رنگ در و ماده‌ای که در از آن ساخته شده فکر کنید. حالا یک گروه آدم لخت چاق را روی دوچرخه مجسم کنید. آنها دارند در یک مسابقهٔ دوچرخه سواری لخت رقابت می‌‌کنند، و دارند مستقیم به طرف در شما می‌آیند من می‌خوام که شما واقعا این را ببینیند. آنها دارند با شدت به طرف شما پدال می‌زنند، عرق کردند و هی‌ بالا پایین می‌شوند. و مستقیم با درِ خونهٔ شما تصادف می‌کنند. دوچرخه‌ها به هوا پرتاب می‌شوند، چرخ‌ها از کنار شما رد می‌شوند، پره‌های چرخ‌های دوچرخه به جاهای بی‌ ربط می‌افتند. از آستانهٔ‌ در قدم بردارید. وارد راهرو یا هر چیزی اون طرف در هست بنشنید و از وجود نور لذت ببرید. نور به روی کوکی مانستر(شخصیت عروسکی تلویزیون) می‌تابه. کوکی مانستر برای شما دستشو تکون میده از سر جاش روی یک اسب قهوه ای اسبی که حرف می‌زنه. شما عملا می‌تونید پشم آبی رنگش را احساس کنید که بینیتون را قلقلک میده شما می‌تونید بیسکویت جوی کشمشی‌ای که او در حال بلعیدن هست را بو کنید از کنارش رد شوید. از کنارش به داخل اتاق نشیمن رد شوید در اتاق نشیمن، با استفادهٔ کامل از قدرت تخیلتون بریتنی اسپیرز را مجسم کنید. او با لباس لختی روی میز قهوه خوری شما در حال رقصیدن هست، و ترانه “Hit Me Baby One More Time” می‌خواند. حالا با من به آشپزخونه بیاید. در آشپزخونتون، زمین با یک مسیر از آجرهای زردرنگ پوشیده شده و از اجاق آشپزخونتون مستقیم به سمت شما میان دروتی، مرد آهنی، پیج گوشتی، و اون شیر توی “جادوگر شهر اُز” دست در دست هم، مستقیم می‌پرند به سمت شما

 

 

02:03

خُب، چشماتون رو باز کنید.

 

 

02:07

می‌خوام درباره یک مسابقه عجیب غریب صحبت کنم که بهارِهرسال در شهر نیویورک برگزار میشه. بهش میگن ” مسابقات قهرمانی حافظه ایالات متحده”. و من چند سال پیش رفته بودم تا به عنوان خبرنگار علمی این مسابقه رو پوشش بدم و انتظار داشتم یه چیزی باشه مثل سوپرباول (مسابقه قهرمانی هاکی) برای دانشمندان یه مشت مرد بودن، یه تعدادی کمی خانم بسیار متفاوت از لحاظ سنی و سر و وضع بهداشتی

 

 

02:36

(خنده)

 

 

02:38

داشتند صدها عدد اتفاقی رو حفظ می‌کردند فقط با یک بار نگاه کردن به اونها. نام ده ها آدم ناشناس رو حفظ می‌کردند. تنها در چند دقیقه، کل شعرهارو حفظ می‌کردند. مسابقه می‌دادند سر این که چه کسی سریعتر می‌تونه ترتیب یه دسته کارت بُر خورده رو به خاطر بسپاره. با خودم می‌گفتم، این باورنکردنیه. اینها اعجوبه های طبیعت اند.

 

 

03:03

و شروع کردم به صحبت با چند تا از شرکت کننده ها ایشون شخصی هستند به نام ” اد کوک” که از انگلستان اومده بود و یکی از بهترین حافظه های آموزش دیده رو داشت. و بهش گفتم، ” اِد، چه وقت متوجه شدی که تو یه دانشمند هستی؟ و اِد هم دراومد که: ” من یک دانشمند نیستم. راستش، من فقط یه حافظه متوسط دارم. تمام کسانی که در این مسابقه شرکت کردند به شما می‌گن که حافظه متوسطی دارند. ما خودمون رو تعلیم دادیم که با استفاده از یک سری تکنیک قدیمی این شاهکارهای به شدت اعجاب آور حافظه رو ارائه بدیم، تکنیک هایی که ۲٫۵۰۰ سال پیش در یونان ابداع شدند همون تکنیک هایی که سیسرون استفاده می‌کرد تا سخنرانی هاش رو حفظ کنه که دانشمندان قرون وسطی استفاده می‌کردند تا کل کتابهاشون رو حفظ کنند. و من می‌گفتم، ” واو! چطور من قبلا چیزی ازش نشنیدم؟”

 

 

03:52

و ما بیرون از سالن مسابقه ایستاده بودیم و اِد، که یه پسر شگفت انگیز، با استعداد، اما یه جورایی یه انگلیسی عجیب غریب بود، به من میگه: ” جاش، تو یه خبرنگار آمریکایی هستی. بریتنی اسپیرز رو می‌شناسی؟ گفتم: ” چی؟ نه. چرا؟” ” چون من واقعا می‌خوام به بریتنی اپیرز یاد بدم که چطور ترتیب یک دسته کارت بازی بُر خورده رو حفظ کنه. در تلویزیون ملی آمریکا این ثابت می‌کنه که هر کسی می‌تونه این کار رو انجام بده”

 

 

04:24

(خنده)

 

 

04:29

گفتم: “خُب، من بریتنی اسپیرز نیستم اما شاید بتونی به من یاد بدی. یعنی، بلاخره باید از یه جایی شروع کنی دیگه، درسته؟” و این برای من شروع یک سفر بسیار عجیب بود.

 

 

04:41

به اینجا رسیدم که نه تنها قسمت بهتر سال پیش رویم رو صرف تعلیم حافظه ام کردم. بلکه دربارش تحقیق هم کردم، سعی کردم بفهمم چه طورعمل می‌کنه، چرا گاهی اوقات جواب نمیده و چه پتانسیل هایی می‌تونه داشته باشه.

 

 

04:55

با تعداد زیادی آدم جالب آشنا شدم اسم این آقا ای.پی هست اون مبتلا به فراموشی هست و احتمال خیلی زیاد بدترین حافظه دنیا رو داشت حافظه اش اون انقدر بد بود که حتی یادش نمیومد که مشکل حافظه داره، که فوق العاده است. اون یک نمونه خیلی غم‌انگیزبود، اما پنجره ای بود به سوی وُسعت این موضوع که تا چه اندازه حافظه ما، آن چه را که هستیم را می‌سازه.

 

 

05:18

در انتهای دیگر این طیف: من این آقا رو ملاقات کردم ایشان کیم پیک هستند. او مبنای کار شخصیت داستین هافمن در فیلم “مرد بارانی” هست. ما یک بعد از ظهر رو در کتابخانه عمومی سالت لیک سیتی، به حفظ کردن دفترچه تلفن گذروندیم که تجربه درخشانی بود.

 

 

05:36

(خنده)

 

 

05:39

و من برگشتم و کل رساله های حافظه رو مطالعه کردم رساله هایی که بیش از ۲٫۰۰۰ سال پیش به زبان لاتین باستان و سپس در قرون وسطی نوشته شده بود واقعا من کلی چیز جالب یاد گرفتم یکی از این چیزای جالبی که یاد گرفتم این بود روزی روزگاری فکرِ داشتن یک ذهن آموزش دیده، منظم و متمدن اصلا مثل الان دور از ذهن نبوده است. روزی روزگاری، مردم به طورم مداوم روی صیقل دادن ذهنشون سرمایه گذاری می‌کردند.

 

 

06:19

در هزاره اخیر ما سلسله ای از تکنولوژی ها رو اختراع کردیم از الفبا تا رول های پاپیروس تا نسخ قدیمی، دستگاه چاپ، عکاسی کامپیوترها، گوشی های هوشمند که به تدریج این مسئله رو برامون ساده و ساده تر کردند که حافظمون رو از خودمون خارج کنیم که اساسا این توانایی بنیادین بشری رو به بیرون بسپاریم. این فن‌اوری ها دنیای مدرنمان رو ممکن ساختند اما ما رو هم تغییر دادند. ما رو از نظر فرهنگی تغییر دادند، و من در اینباره بحث دارم که ما رو از نظر ادراکی متحول کردند. با وجود داشتن کمترین نیاز به یادآوری گاهی به نظر میاد ما فراموش کردیم چگونه بیاد بیاریم.

 

 

06:58

آخرین مکان روی زمین که هنوز مردم به ایده داشتن حافظه‌ای آموزش دیده شده، منظم و متمدن اشتیاق نشون می‌د‌هند این مسابقه کاملا جدا افتاده‌ی حافظه هست. راستش چندان هم جدا افتاده نیست چنین مسابقه هایی همه جای دنیا برگزار میشه و من شگفت زده شده بودم، می‌خواستم بدونم اینها چطوراین کار رو می‌کنند.

 

 

07:17

چند سال پیش گروهی از محققان در دانشگاه کالج لندن تعدادی از قهرمانان حافظه رو به آزمایشگاه‌شون بردند. اونها می‌خواستند بدونند آیا مغز این آدم ها یه جورایی از لحاظ ساختمانی، آناتومی با بقیه انسان ها متفاوت هست؟ پاسخ خیر بود. آیا از بقیه ما باهوش ترند؟ یک سری تست هوش از انها گرفتند پاسخ این بود که واقعا نه.

 

 

07:42

هرچند یک تفاوت واقعا جالب و آموزنده بین مغز قهرمانان حافظه و نمونه های مورد بررسی برای مقایسه وجود داشت. وقتی اونها رو زیر دستگاه اف ام آر آی قرار می‌دادند و مغزشون رو اسکن می‌کردند وقتی که داشتند عددها و چهره آدمها و تصاویر دانه های برف رو به خاطر می‌سپردند متوجه شدند که قهرمان های حافظه در مقایسه با بقیه، از قسمت متفاوتی از مغزشون استفاده می‌کنند. به ویژه، اونها داشتند از قسمتی از مغزشون استفاده می‌کردند، یا به نظر می‌آمد که دارند استفاده می‌کنند، که به جهت یابی و حافظه فضایی مربوط بود. چرا؟ و آیا اینجا چیزی هست که بقیه ما یاد بگیریم؟

 

 

08:20

ورزشِ حفظ کردنِ رقابتی توسط یه جور مسابقه تسلیحاتی هدایت میشه جایی که هرساله عده ای با یک روش جدید برای سریعتر حفظ کردن چیزها گرد هم می‌آیند و بقیه کار به بازی گرفتن اون هاست.

 

 

08:35

ایشون دوست من، بن پریدمور هستند سه بار قهرمان مسابقات حافظه روی میز مقابلش ۳۶ دسته کارت بازی بُر خورده وجود داره که قصد داره تلاش کنه تا ظرف یک ساعت به خاطر بسپارد. توسط تکنیکی که خودش ابداع کرده و فقط خودش در اون تبحر داره او از تکنیکی مشابه برای حفظ کردنِ دقیقِ ترتیبِ ۴٫۱۴۰ عدد اتفاقی باینری در نیم ساعت، استفاده کرد. بله.

 

 

09:06

و با وجود اینکه در این مسابقه روش های مختلفی برای به خاطر سپردن چیزها وجود داره همه چیز، تمام تکنیک‌هایی که استفاده میشه در نهایت به یک ایده برمی گرده ایده ای که روانشناسان اون رو رمزگذاری جزئی‌نگرانه می‌نامند

 

 

09:22

و با یک تناقض جالب هم اون رو به خوبی میشه توضیح داد تناقضی که به پارادوکس نانوا/ نانوا معروف هست این طوریه: اگر من به دو نفر بگویم که یک واژه رو به خاطربسپارند اگه به شما بگویم ” یادت باشه که یه نفر هست به اسم نانوا ” این اسمشه و به شما بگویم: ” یادت باشه یه نفر هست که نانواست” و اگه بعدتر برگردم پیشتون و بگم : ” اون واژه که چند وقت پیش بهت گفتم رو یادته ؟ یادته که چی بود؟ ” اون شخصی که بهش گفته شده بود اسمش نانوا هست احتمال کمتری داره که خود اون واژه یادش بیاد نسبت به شخصی که بهش گفته بودند اون شخص نانواست. یک واژه، به یاد آوردن‌های متفاوت، عجیبه! چه اتفاقی داره می‌افتد؟

 

 

10:08

خب، نام نانوا واقعا معنی خاصی برای شما نداره. نسبت به تمام خاطرات شناور در مغزتان جدا افتادست. اما اسم متعارف نانوا، ما همه نانواها رو می‌شناسیم. نانواها کلاه های مسخره سفیدرنگ می‌پوشن. دستاشون آغشته به آرد هست. نانواها وقتی به خانه بر می‌گردند بوی خوبی می‌دهند شاید ما یک نانوا رو بشناسیم. و وقتی ما برای بار اول این واژه رو می‌شنویم ما این ارتباط های معنایی رو مثل یک قلاب بهش متصل می‌کنیم تا بعدها راحت تر مثل یک ماهی از آب بکشیمش بیرون. تمام هنرِ این مسابقه های حافظه و تمام هنر بهتر به خاطر سپردن چیز ها در زندگی روزمره پیدا کردن راه حلی برای تبدیل نانوا به عنوان اسم خاص به نانوا به عنوان اسم عام هست. که تمام اطلاعات نامفهوم بی معنا، بی اهمیت رو دریافت کنیم، و به طریقی تغییرشون بدیم به طوری که درگستره تمام چیزهایی که در ذهن شما وجود داره، معنا پیدا کنند.

 

 

11:07

یکی از روش های پیچیده این کار به ۲٫۵۰۰ سال پیش، دوران یونان قدیم، بر می‌گردد. این روش به قصر حافظه معروف هست. داستانِ بوجود آمدنش این هست: شاعری بود به نام سایمونیدیس که در ضیافتی شرکت کرده بود. اون در واقع به عنوان سرگرم کننده استخدام شده بود. چون اون زمانها شما اگه می‌خواستید یه پارتی خیلی سرگرم کننده بگیرید دی جی استخدام نمی کردید، شاعر استخدام می‌کردید. اون از جاش بلند می‌شه، شعرهاش روازحفظ میگه، و از در خارج میشه. و همون لحظه که این کار رو می‌کنه، سالن مهمانی فرو می‌ریزه، و همه افراد داخلش کشته میشن. این اتفاق فقط همه رو به کشتن نمیده تمام جسدها رو تا اونجا که نشه تشخیصشون داد نابود می‌کنه. هیچکس نمیتونست بگه که چه کسانی داخل بودند. هیچکس نمی تونست بگه کجا نشسته بودند. جسدها نمی‌تونستند به درستی دفن بشن. فاجعه ای بود که به فاجعه دیگر اضافه شده بود. سایمونیدیس، بیرون ایستاده تنها بازمانده در میان خرابه ها چشمانش رو می‌بنده، و با چشمان ذهنش این واقعه رو مجسم می‌کنه، او می‌تونه ببینه هر یک از میهمانان کجا نشسته بودند او دست خویشاوندان رو می‌گیره و از میان خرابه ها، هرکدوم رو به عزیزانشون می‌رسونه

 

 

12:26

چیزی که سایمونیدس در اون لحظه متوجه میشه چیزیه که فکر کنم همه ما به طور حسی می‌دونیم اینکه، ما هرچقدرهم در حفظ کردنِ اسمها و شماره تلفنها و دستورالعمل‌های کلمه به کلمه از طرف همکارانمون، افتضاح باشیم از حافظه تصویری و فضاییِ استثنائی برخورداریم. اگر من از شما بخوام ده کلمه اولِ این داستان سایموندیس رو به خاطر بیارید احتمالا خیلی سختتون باشه اما من شرط می‌بندم اگر از شما خواسته بودم به خاطر بیارید چه کسی همین الان روی یک اسب قهوه ای سخنگو در سالن ورودی نشسته شما قادر هستید که به خاطر بیارید

 

 

13:09

ایده پشت تکنیک قصر حافظه اینه که این عمارت خیالی رو در چشمان ذهنتون خلق کنید و از تصاویر و چیزهایی که می‌خواید به خاطر بسپارید، پُر کنید — هرچه قدر که تصویر احمقانه تر، عجیب غریب تر خنده دارتر، بی ارزشتر و بدبوتر باشه احتمال فراموش شدنش کمتره قدمت این نصیحت، به بیش از دوهزار سال پیش به نخستین رساله‌های لاتین درباره حافظه برمیگرده.

 

 

13:36

خب، چطورکار میکنه؟ فرض کنید شما به استیج مرکز TED دعوت شدید تا سخنرانی کنید و می‌خواید از حفظ انجامش بدید، و می‌خواهد طوری انجامش بدید که سیسرون ۲٫۰۰۰ سال پیش اگر به کنفرانس TEDx رُم دعوت شده بود، انجامش می‌داد. کاری که ممکنه بکنید اینه که خودتون رو مقابل درب منزلتون تصور کنید. و به یک سری تصویرِ کاملا احمقانه، مسخره و فراموش نشدنی روبه رو می‌شید که اولین چیزی که می‌خواید راجه بهش صحبت کنید رو به خاطرتون میاره که همون مسابقه عجیب غریب هست. و بعد وارد منزلتون می‌شید و تصویری از کوکی مانستر رو بالای آقای اِد می‌بینید. و این به شما یاداوری می‌کنه که می‌خواید راجع به اِد کوک صحبت کنید. و بعد تصویری از بریتنی اسپیرز می‌بینید که اون حکایت مسخره که می‌خواید تعریف کنید رو به یادتون میاره و به آشپزخونه می‌روید و چهارمین موضوعی که می‌خواید راجع بهش صحبت کنید اون ماجرای سفر عجیب یک ساله تون هست و شما دوستانی دارید که ماجرا رو به یادتون میارن

 

 

14:44

این همون کاریه که سخنوران رومی برای حفظ کردن سخنرانیشون انجام می‌دادند نه کلمه به کلمه، چون گیجتون می‌کنه بلکه موضوع به موضوع در واقع این اصطلاح ” جمله عنوان” که از واژه یونانی “topos” به معنایِ “مکان” ریشه می‌گیره، نشان از این موضوع داره که زمانی مردم با همین اصطلاح های فضایی به فصاحت و بلاغت نگاه می‌کردند. اصطلاح ” در مکان اول” (در اصطلاح به معنای” اولا”) مثل این هست که در اولین مکان قصر حافظه شما.

 

 

15:13

واقعا به نظرم شگفت انگیز اومد، و واقعا درگیرش شدم. و به چند مسابقه حافظه دیگه رفتم. و این فکر به ذهنم اومد که شاید درباره این خرده فرهنگِ مسابقه دهندگان حافظه، یک چیز طولانی تری بنویسم. اما یک مشکلی وجود داشت. مشکل اینجا بود که مسابقه حافظه ازنظر آسیب شناسانه اتفاقی ملال آوره. (خنده) راستش رو بخواید، مثه اینه که یه عده نشستند دور هم، و دارند کنکور میدن. دراماتیک ترین اتفاقی که میوفته وقتی هست که یه نفر داره کنار شقیقه اش رو ماساژ میده و من یک خبرنگارم، به یه چیزی نیاز دارم که راجع بهش بنویسم. می‌دونم که اتفاقات فوق العاده ای داره تو ذهنشون میوفته اما بهش دسترسی ندارم.

 

 

15:53

و متوجه شدم، اگه بخوام این داستان رو تعریف کنم باید کمی خودم رو جای اونا بگذارم. پس شروع کردم هر روزحدود ۱۵ یا ۲۰ دقیقه از وقتم رو قبل از اینکه هر روز صبح بشینم و نیویورک تایمزم رو بخونم، صرف این کنم که سعی کنم چیزها رو به خاطر بیارم. شاید یک شعر شاید یک اسم از یک کتاب سالانه قدیمی که از یک شنبه بازار خریده بودم. و دیدم به طرز تکان دهنده ای باحاله. هیچوقت انتظار همچین چیزی رو نداشتم. باحال بود، چون واقعا ربطی به تقویت حافظه نداره کاری که می‌کنید اینه که سعی می‌کنید هرچه بیشتر و بیشتر و بیشتر این تصاویر کاملا مضحک، پیش پا افتاده، خنده دار و اگه خدا بخواد فراموش نشدنی درچشمان ذهنتون رو خلق کنید، خیالپردازی کنید. و من کاملا باهاش ارتباط برقرار کردم.

 

 

16:39

این منم که ابزار استاندارد تقویت حافظه رو پوشیدم یه جفت گوش پوش هست و یک سری عینک محافظ که به جز یک جفت سوراخ کوچک روشون پوشیده شده. چراکه پرت شدن حواس، بزرگترین دشمن مسابقه دهنده حافظه هست.

 

 

16:59

در نهایت برگشتم به همون مسابقه که سال قبلش پوشش داده بودم. و به این فکر می‌کردم که شاید واردش شدم. یه جور آزمایش در خبرنگاری مشارکتی. گفتم شاید پی نوشتِ خوبی بشه برای تحقیقم. مشکل این بود که آزمایش خراب شد من مسابقه رو بردم، چیزی که قرار نبود اتفاق بیوفته.

 

 

17:24

(تشویق)

 

 

17:30

حالا خیلی خوبه که می‌تونم سخنرانی ها، شماره تلفن ها و لیست خریدها رو حفظ کنم. اما راستش این چیزا نکته اصلی نیست. اینها فقط یک سری حقه است. یه سری حقه هست که جواب میده چون بر اساس قوانین بسیار ساده ای از طرز کار مغز انسان، بنا شده. و شما مجبور نیستید که قصرهای حافظه بنا کنید یا کارتهای بازی رو حفظ کنید تا بتونید از این آگاهی که ذهنتون چطور کار میکنه بهره ببرید.

 

 

18:00

ما معمولا از کسانی که حافظه خوبی دارند، به عنوان آدمهایی با استعداد ذاتی یاد می‌کنیم. اما اینطور نیست. حافظه خوب، یادگرفتنی است. در اولین مرحله، ما وقتی به خاطر می‌سپاریم که توجه کنیم. ما وقتی به یاد می‌اوریم که عمیقا درگیر بشیم. ما وقتی به یاد می‌اریم که قادر باشیم یک تجربه یا داده رو درنظر بگیریم، و ببینیم چرا برای ما معنادار است. چرا اهمیت داره، چرا رنگی است، وقتی که قادر باشیم به شکلی تغییرش بدیم تا در نور دریایی از چیزهای شناور در ذهنمون معنا پیدا کنه. وقتی که بتونیم نانواهای اسم خاص رو به نانواهای اسم عام تغییر بدیم.

 

 

18:37

قصر حافظه، تکنیک های حافظه، همشون فقط میان بر هستند. در حقیقت، چندان میان بری هم نیستند. اونا جواب میدن، چون شمارو به فکر کردن وا می‌دارند. شمارو به یه جور عمیق پردازش کردن یه جور تمرکزحواس مجبورمی‌کنند. چیزی که ما معمولا همینجوری در حال راه رفتن تمرین نمی‌کنیم. اما اینها درواقع میان‌بر نیستند. اینجوری میشه چیزها رو به خاطر سپرد.

 

 

19:02

و من فکر می‌کنم اگر یک چیز باقی مونده باشه که بخوا باهاتون درمیان بگذارم چیزی هست که ای.پی، همون آدم فراموشکاری که حتی یادش نمیومد مشکل حافظه داره، با من درمیان گذاشت. این ایده که، زندگی ما مجموعی از خاطرات ماست چه قدر از زندگی کوتاهمون رو دوست داریم از دست بدیم، با غرق شدن در بلک بری و آی فون، با توجه نکردن به انسانی که رو به رومون نشسته و داره باهامون صحبت می‌کنه با اینقدر تنبلی که حاضر نیستیم عمیقا پردازش کنیم.

 

 

19:49

اول از همه یاد گرفتم که حافظه شگفت انگیزی در ما نهفته شده. اما اگر شما می‌خواهید که زندگی خاطره انگیزی داشته باشید باید از اوناش باشید که یادش می‌مونه که باید یادش بمونه.

 

 

20:06

ممنونم

 

 

20:08

(تشویق)

آموزش زبان انگلیسی | manozaban.ir

ارسال دیدگاه

نظر خود را ارسال کنید